همه چیز آزاد است چون خدا آزاد خلق کرده.

به نام خدا شروع می کنیم و در این صفحه همه چیز گذاشته می شود.

بسم الله الرحمن الرحیم
امیدوارم از مطالب لذت ببرید و اینو یادمون باشه همیشه خدا با ماست

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «آزاد» ثبت شده است

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۸:۴۱
نعمان میرزایی

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۸:۴۰
نعمان میرزایی
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما...
اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۸:۲۹
نعمان میرزایی

آیا من

او می گوید: زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم ۳۰۹ پوند بود

در صورتی که پول دزدم؟


یکی از ایرانیان مقیم‌ خارج از کشور مقاله زیبایی نوشته تحت عنوان "آیا من دزدم؟"


ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره می کند 


رخداد اول:

 خرد نداشته و من مبلغ ۳۱۰ پوند را پرداخت نمودم


امتحانات خود را دادم و بعد از گذشت زمان در حالی که به کشور دیگری رفته بودم .

در آن هنگام نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود.

در آن نامه آمده بود که:

(شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کردید و به جای مبلغ ۳۰۹ پوند ، ۳۱۰ پوند پرداخت کردید، و این چکی که به همراه این نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند می باشد ... ما بیش از حق خودمان دریافت نمی کنیم).


جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه 

و نامه ای که در آن تایپ شده بود خود بیش از مبلغ ۱ پوند بود!


اتفاق دوم:

او می گوید که من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت ۵۰ سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه می دادم .


در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن ۶۰ سنت نوشته بود در قفسه دیگر قرار داد.


برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟

در پاسخ ، به من گفت :

نه، همان نوع و همان کیفیت است !!

پس دلیل چیست؟!

چرا قیمت کاکائو در قفسه ای ۵۰ و در دیگری به قیمت ۶۰ به فروش می رسد؟


در پاسخ به من گفت :

به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد 

اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود 


این جنس جدید قیمت فروش اش ۶۰ سنت و قبلی را چون قبلا خریدیم همان ۵۰ سنت است.


به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمی کند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود. 

او گفت: بله، من می دانم


من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمی تواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید‌ را تشخیص دهد.


در پاسخ در گوشی به من گفت : مگه شما یک دزدی ؟؟


شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت 

و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتم

در حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار می شود 

و ذهن مرا در گیر کرده است که : 


آیا من دزدم ؟؟!!!

این چه اخلاق و کرداری است؟!


ما از جهان غرب عقب تر نیستیم ، از باورهایمان عقب تر مانده ایم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۳
نعمان میرزایی

یه سری دوست داشتنا هست

از اول بوی غم میده،

تو ترافیکی باهاش دستاشو محکم گرفتی

میدونی این دستا همیشگی نیست،

تو تولدت شمعتو فوت میکنی و تنها آرزوت اونه

میدونی آرزوی محاله،

تو کافه نشستی باهاش قهوه میخوری

تلخ با قند چشاش

میدونی یه روز باید تلخ بخوری تلخ تلخ،

یه دوست داشتنا هست

بوی جدایی میده بوی اولی و آخری بودن

ولی عجیب آدم دلش میخواد باشه با این

اولی و آخریه، حتی به قیمته جدایی، حتی به قیمت تباهی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۳
نعمان میرزایی

رابطه ها از وقتی شروع به خراب شدن کردن که پای خواهر ها و برادر ها به آنها باز شد

خواهر ها و برادرهای دروغین و مجازی

از همان جایی که جمله "عزیزم ما فقط دوست هستیم و تو زیادی حساس شده ای" را به هم گفتیم

رابطه ها جایی داغون شدن که به جای دیدارهای پی در پی و یهویی و کوتاه و پر از دلهره به فیس تایم و وایبر و ایمو پناه بردیم

این همه برنامه مجازی کجا می تواند گرمی نگاه و شور و اشتیاق عشق را به طرف مقابل برساند!!

رابطه ها را این همه اپلیکیشن و گیف و روابط گسترده ما با آدم های مجازی خرابشان کرد 

اگر کسی را پیدا کردید که هزاران خواهر و برادر اجتماعی نداشت ، صدها دوست معمولی نداشت و به جای همه آنها وقتش فقط و فقط برای شما بود و به جای برقراری تماس تصویری به دیدارتان آمد ، اگر به جای ویس فرستادن زنگ زد و گفت "دلم برای شنیدن صدایت لک زده بود" بدانید آن آدم با عشق آمده نه با هوس..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۱
نعمان میرزایی

مگه آدم از دلخوشی های دنیا چی میخواد، وقتی صدای ناله های مردم صدای گوش دنیا رو کر میکنه، وقتی با هرکسی که حرف میزنی اول از همه از غم هاش میگه، وقتی به کسی لبخند میزنی اخم میبینی، آدم کی و میخواد از این زندگی?


جز اینکه یکی باشه که تو اوج خستگی  که ١٠ ساعته تو یه اتوبوس قراضه نشسته، بهش بگه دوسش داره، یکی رو میخواد که وقتی عینکش کثیفه، بی اجازه عینک و برداره و تمیز کنه که چشمای قشنگشو بهتر ببینه. 


مگه آدم تو این روزای سخت و نفس گیر، که هیچکس پشتیبان اون و کاراش نیست، چیزی به جز "مراقب خودت باش" و "تو میتونی" میخواد؟ 


دلخوشی که فقط  پول نیست، همون لحظه ست که بهت میگه هر وقت میبینمت از ته دلم خوشحالم، همون لحظه که کاری نداره این شالو از کجا خریدی فقط بهت میگه چقدر این رنگ بهت میاد خوشگلم، کاری نداره که چقدر بهش اعتماد داری، همه جوره واست تکیه گاهه، تو اوج عصبانیت هات، حرفاتو گوش میده و بهت وعده روز خوبو میده، حتی اگه روز خوبه هم نیاد تو دلت به حرفاش گرم میشه. 


آدم همینو میخواد که هر جا بره، بگه که چقدر جات اینجا خالیه، که آغوشش هر چند از راه دور اما گرم ترین جای دنیا باشه، بگه درسته نمیتونم شعر بگم، ولی مگه همه این شعرایی که میگن چیزی بهتر از "دوستت دارم" توشونه؟ پس "دوستت دارم".


مگه آدم از دلخوشی های این زندگی چی میخواد به جز حس های خوب دو نفره؟ دنیایی که هر روز داره بی رحمی میبینه، مطمئن باش به عشق ما افتخار میکنه. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۵
نعمان میرزایی

دلم برایت تنگ شده» های این روزها، با همه ی دلتنگی های دهه شصتی و هفتادی فرق دارد

این روزها دلتنگی آدمها پنهان شده اند پشت تمام عکسهای پروفایلشان، 

این روزها جنس دعاها هم عوض شده،کاش انلاین باشدهایت زیاد میشود... 

و به برکت این فضای مجازی، چشمهایت کم سوتر...

این روزها زمان تو را پیر نمیکند، خیال آدمهایی که باید باشند و نیستند پیرت میکند...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۳
نعمان میرزایی
❤️❤️


عشق یعنی
مرا جغرافیا درکار نباشد
تو را تاریخ درکار نباشد...!
یعنی
تو با صدایم سخن گویی
با چشمانم ببینی..
و جهان را با انگشتانم
کشف کنی...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۶
نعمان میرزایی

وقتی که زرد میشوم، وقتی که قوتم بند می‌آید و خواب از چشمم فرار میکند و گریه خواب و خوراکم میشود و زرد میشوم، فقط او بلد است چگونه بغلم کند، چه حرف‌هایی بزند، دستش را دورم حلقه کند و زیر گوشم را ببوسد و همانجور که نفسش به گردنم میخورد یادم بیاورد دوستم دارد و مومنم کند به اینکه دوست داشتنی هستم تا دوباره سبز بشوم.

تا دوباره بخندم و چشم‌هایم شکوفه‌ی لبخند بزاید.

او مرا بلد است. او زنده کردنِ مُرده‌ی من را هم بلد است.

و من چه میخواهم از زندگی جز کسی که مرا خوب بلد باشد و هیچوقت دست از دوست داشتنِ من برندارد.

علاقه‌ی او بزرگترین سرمایه‌ی زندگیِ من است.

مدتی‌ست زردم و آغوشش را برای از نو سبز شدن لازم دارم.

باید به بادهای این فصل بسپارم بروند و به گوشش برسانند که بیاید و همچون هوای بهار سبزم کند ... شعرم کند ... از نو متولدم کند از عشق

که فقط او از پسش برمی‌آید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۴۲
نعمان میرزایی